ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

جوجه مامان

جشن ختنه سوران

نی نی نازم امروز یکشنبه و مصادف با مبعث پیامبر مانی جون  برات قراره جشن ختنه سوران بگیره  ، ازش ممنونیم باباجون چند روز مرخصی گرفته و اومده پیشمون من و تو باباجون امروز صبح رفتیم بیرون و برای مامان سارا خرید کردیم . و کلی کار برای شب داشتیم که دایی و زندایی جون همه را انجام دادن دست دایی جونم درد نکنه از دیروز تا حالا خیلی زحمت کشیدن شبم مهمونا اومدن کلی خوش گذشت و بازم مثل دفعات پیش برات کادو اوردن از همشون ممنونیم و بعد از صرف شام بابای امیر عباس برامون از کارخونشون کلی بستنی و یخمک اورده بود  از ایشونم متشکریم،من کمی بستنی تو دهنت گذاشتم عجب ملچ و ملوچی می ک...
29 دی 1392

ختنه شدن ماجرادار

دلبندم از وقتی به دنیا آومدی همش استرس این و داشتم که کی ختنت کنیم چهار روز بعد زدن واکسنت خونه دایی جون شام دعوت بودیم ، که مانی جون یهو به سرش زد که ببرتت مطب دکتر تا ختنت کنن به منم گفت شام و که خوردیم میریم و به مطب زنگ زد و هماهنگی های لازم و با آقای دکتر انجام داد . من همش خونه دایی که بودیم دل نگرون تو بودم دوست نداشتم شما با ختنه شدن اذیت شی از طرفی هم چاره ای نبود بلاخره که باید انجام می شد.موقع شام خوردن تمام حواسم به ساعت بود بعد از شام داشتیم سریال آوای باران و نگاه میکردیم که مانی گفت پاشید بریم من که خیلی استرس داشتم از مانی خواهش کردم نریم ولی مانی به حرف من توجه نمی کرد که دایی و عمو حسن گفتن واسه...
17 دی 1392

دومین ماهگرد ماهی کوچولو

                                       گل پسرم دو ماه از زمینی شدنت می گذره چون ماه صفره این ماهم برات کیک نگرفتم ولی با خاله و مانی جون رفتیم بیرون برف بازی کنیم چون هوا سرد بود خاله نگذاشت ببرمت تو برفها ازت عکس بگیرم ولی من باباجون و عرفان و عارفه کلی برف بازی کردیم .بعدش رفتیم خونه خاله جون شب اونجا بودیم.                          &n...
13 دی 1392

واکسن 2ماهگی

عشقم سلام،عصر برفیت بخیر،امروز 12 دیماه هستش و نوبت واکسن زدن شما بود چقدر این دو ماه زود گذشت امروز من و بابایی و خاله جون بردیمت بهداشت تا واکسنت رو بزنی (شب قبلشم با بابا جون بردیمت چکاب دو ماهگیت که پزشکت گفت رشدت خوبه و همه چی نرماله ) موقع زدن واکسن قلبم داشت از جا کنده می شد خاله و بابایی روی تخت گذاشتنت و آقای دکتر دوتا آمپول به پات زد و شما یه کوچولو گریه کردی و بعدش زودی آروم شدی وقتی اومدیم خونه مانی جون ،دایی علی جون اونجا بودش بغلت کرد و کلی قربون صدقت رفت و برات قران تلاوت کرد و مانی جونم برات اسپند روشن کرد و.... . الان که دارم این مطلب و مینویسم داره برفی قشنگی میباره و شما بغل بابایی خو...
12 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه مامان می باشد